تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

نوشتنم نمیاد

واین عید پاداش روزهایی ست که به خدا نزدیکتر شدیم

سلام عیدتون مبارک نمازروزه هاتون قبول

چطورید؟اقا خیلی گرمه اینجا بدتراز سونای بخاره دیروز عصر به شاخه نبات گفتم دیرتر بره مغازه بعدم که رفت رفتم توجاش خوابیدم 

وای بوی شاخه نباتمو حس میکردم

دیشب شاخه نبات مارو به جوجه دعوت کرد به مناسبت عید وخیلی خوشمزه بود

بعدشم خاله اینا اومدن خونمون  وخوش گذشت 

دعاکنید یه خونه ی خوب پیداکنیم

راستی ازدیروز دخترخوبی شدم یکم مهربونترشدم نسبت به ادمایی که ازشون ناراحتم البته اینو شاخه نبات بهم یاد داد

جاری بزرگم هم مریض شده خیلی ناراحتم بخاطرش چندماهیه که ارتروز گردن گرفته وخیلی اذیت شده الان هم مدام تبولرز داده 

بااین وجود خواستگاری برادرشوهرهم فعلا عقب افتاده واسه خواستگاریه منم خواهرشوهرم مریض بودو عمل کرد

دیشب دیرخوابیدیم صبح هم دیر پاشدیم هی وول خوردم تا12دیگه بیدارشدم و شاید بعد سالها رفتم اشپزخونه چای گذاشتم ظرفاروشستم وصبحونه 

اماده کردم نهارم فک کنم عصر بخوریم دیگه

من نوشتنم نمیاد نمیدونم چرا


کوتاه

ظهرخواستم پست بذارم  که دیدم سکه ی کافی برای تکمیل کردن یه گوشه ی دهکده مو دارم یکی ازکارگرام 5دقیقه ی دیگه بیکارمیشد

تصمیم گرفتم این 5دقیقه رو مراقب باشم که بهم حمله نکنن سکه هامو ببرن

یه سررفتم ی جایی(دبیلیوسی)اومدم دیدم  حمله کردن دودمانمو به باد دادن

کارگر بیکار شده بود مجبور شدم سربازامو اماده کنم برم برای اتک که سکه گیرم بیاد

سکه که گیرم افتاد کارگرم رفت سرکار 

تا من از کلاش اف کلنز  دربیام مامانم اومد پیشم دیگه لپ تاپو بستم و حرف زدیم

همیشه فکرمیکردم سختی خیاطی فقط برش زدن پارچه ست اما الان برای دوخت با چرخ خیاطی مشکل دارم وقشنگ نمیدوزم گاف های جالبی هم میدم

دوشب پیش که یه تاپ دوختم خیلی اشتباه دوختم و شکافتم و روح دوروبریا شاد شد

درحال حاضر خاله بزرگه خونمونه که البته یه جنگ دیروز به پا کرد وفک نمیکنم دوست داشته باشید بدونید قضیه چیه

دیگه اینکه دیشب رفتیم بیرون و به اصرار شاخه نبات شامو بیرون بودیم

و بعد مامان زنگ زد گف قراره برای خواهرت خواستگاربیاد

اقا انقد ضایع ست که این با پسره درارتباطه که حدوحساب نداره

انشالله که خیلی زود ازدواج کنه

دیگه چی بگممممممم

هیچی به ذهنم نمیرسه

به قول سنجد 

هع برمیگردم

توافق

اقا تبریک

تبریک به تو                             تبریک به تو

تبریک به خودم

تبریک به همه

خودم

مطمعنا وبلاگ جدید باعث پیدا کردن دوستای جدیدهم میشه 

بعد یه مدت که ننوشتم خیلی سخته براتون نظربذارم حتی بعضی وقتا نمیدونم چی بگم

خیلی سخته بنویسم

اما بهتره یکم ازخودم بگم

خب من جیگرطلام  همسرم خیلی وقتا منو بااین اسم صدامیزنه البته اسم واقعیمو خیلیا میدونن و زیاد تلاشی تو مخفی کردنش ندارم

20سالمه بوشهرزندگی میکنم همسرم کرمانشاهیه و بعداز عقد اومده بوشهر علاقه ای به درس ندارم بعداز یه موضوعی

منو همسرم بعداز چهار سال و گذروندن اتفاقاتی که خیلیاشون خیلی سخت بود بهم رسیدیم

اونموقع من تازه16سالم بود که با شاخه نبات اشنا شدم یه جورایی من بااین علاقه بزرگ شدم

وخب خیلی بهم سخت گذشت حتی الانم شاخه نبات ازم میپرسه تو پشیمونی که پای من وایسادی؟ میگم نه

میگه فکرشو میکردی اینجوری عاشق بشی و اینکارارو بکنی؟میگم نه

میگه از اول اگه میدونستی قراره اینهمه سختی بکشی بازم عاشقم میشدی؟

شاید باورکردنی نباشه اما میگم اگه میدونستم قراره اینهمه سختی بکشم شاید یکم تردید میکردم 

هیچی نمیگه بهش برنمیخوره چون میدونه که چی کشیدم

خودشم خیلی اذیت شد خیلی زود رفت خدمت بدترین جایی که میشه فکرشو کرد خیلی زود رفت سرکار شاخه نبات یکی دوسال بزرگترازمنه

همدیگرو خیلی دوست داریم

تواین مدت که ما ارتباطمون مخفیانه بود خیلیا موش دووندن خیلیا اذیت کردن اما گذشت سخت بود اما گذشت

انقدرمزه میده رسیدن بعداونهمه سختی

من دیگه نمیدونم چی باید بگم هرسوالی دارید بپرسید تو نظرات


همه چی

اینروزا که شوق عروسیمونو داریم یه چیزایی میشه که ناراحتم میکنه یه چیزایی هم خوشحالم میکنه

شاخه نباتو میدونم دغدغه هاش بیشتراز منه راستوریست کردن کارا پیداکردن خونه

یه چیز دیگه ای که ازارش میده مشکلی هست که برای دوستش پیش اومده

دوستش زمین پدربزرگشو به درخواست پدربزرگش میفروشه و پولش بین همه تقسیم میشه حالا مشخص شده

که زمین مشکل داره اینکه چه مشکلیو دقیق نمیدونم

حالا خریدار پولشو ازدوست شاخه نبات میخواد

دوستش وضعیت مالیه خوبی داره اما نه تا حدی که بخواد یه میلیاردو بده

میگه خیلی پریشونو ناراحته و قراره خونه شو بزنه به اسم خانومش شایدم ماشینشو بزنه به اسم شاخه نبات 

میشنوم ازمردم که فکرمیکنن پولشون از پارو بالامیره وازینحرفا

اما حقیقت اینه که خیلی سختی کشیدن تا به اینجا رسیدن

هم خودش هم خانومش تعریف میکنن ازونروزا ومیگن خیلی اذیت شدیم تا به اینجا رسیدم

خب مطمعنا کسی که بازحمت چیزیو به دست میاره خیلی براش سخته از دست بده

منم دغدغه هام کمتراز شاخه نباته و همین موضوعات کوچیک بااحساسات من بازی میکنه

دیشب بعد ازمدت ها خاله وسطی اومد خونمون 

بذار براتون ازالان بگم من سه تا خاله دارم خاله کوچیکه ارتباطمون بیشتر تلفنیه و کمتر همو میبینیم 

خاله وسطی ماهه اینو همه میگن و وقتی باهاش بیرون میرم انگار با یه هنرپیشه م و هرکس که خاله مو میشناسه

خاله رو به قولا مورد لطف قرار میده احساساتمون خیلی بهم نزدیکه و خیلی کمکم کرده تاالان

خاله بزرگه نه تو خیلی از اعصاب خوردیای ادمای دوروبر سهم بزرگی داره

واگه درجریان باشید یه سالیه باازدواج کردنم گیرش رومنه

دیشب که خاله وسطی زنگ زد میخواد بیاد یه چیزی شبیه رقصو پایکوبی بود خونمون

قبلا بهم گفته بود که به همسرم گفتم عزیزترین خواهرزاده ی من جیگرطلاست و میخوام توعروسیش باشم

وبریم کرمانشاه

حالا دیشب گفت از رفتارای خاله بزرگه مشخصه میخواد بیاد ومتاسفم من نمیتونم عروسیت بیام

خیلی ناراحت شدم خیلی

دلم میخواد جرات اینو پیدا کنم و به خاله بزرگه بگم نیا

چون اگه خاله وسطی هم مشکلی نداشته باشه من بااومدنش خیلی مشکل دارم واینو من باتوضیح دادن نمیتونم

به کسی بفهمونم

یه موضوع دیگه تو خشت اول وبلاگ قبلیم نوشتم تو رسیدن به شاخه نبات خواهرم خیلی اذیت کرد و گفتم نمیبخشمش

چون ارتباط منو بد میدونست و ...

من چند ماهی هست که خبردارم با کسی درارتباطه همون کاری که ازنظر اون هرکسی مرتکب بشه مفسد فی العرضه

من هیچ عکس العملی نشون ندادم 

شاید خوشحال شدم که کسیو دوس داره 

خاله بزرگه میدونه وفکرمیکنه من بیخبرم وخبراینکه بعد ماه رمضون خواهرم ازدواج میکنه رو داد اما نگفت کیه وکجاو...

دیشبم درمورد اومدن همه به عروسیم که حرف میزدن بعد اینکه ازطریق خاله وسطی فهمید من باخبرم

درگوشم گفت فلانی ماشین باباشو برمیداره و ماباهم میایم

هیچی نگفتم فقط به خودم میگفتم اروم باش اروم باش 

وشاید همه روزای تلخی که برام ساختو برام زنده کرد درصورتیکه حتی تا بعداز محرمیتمون من برام راحت نبود اسم 

شاخه نباتو به زبون بیارم

بعد بهم گفت همه چیو بهت میگم اما دیگه کنجکاو نیستم چون بالاخره میشنوم

اینکه به من نگفته بودم نمیدونم چون بگم ازرفتارش بامن شرمنده بود که نه هیچوقت نمیاد بگه ببخشید

اما یادش هست که چه کاری کرده و ترسیده تلافی کنم شاید دلیلش اینه



دقت کردید همه چی به مرور زمان اهمیتش کمرنگتر میشه

غم ها وخوشحالی ها کهنه میشن

هممون دنبال یه دوست خوبوصمیمی هستیم اما شاید خودمون نیستیم که پیدا نمیکنیم

اون دوستم انا چن روز پیش باز تو واتس اپ پیام داد نمیدونم چرا لرزیدم مثل وقتی که اتفاق بدی افتاده

جوری که شاخه نبات فهمید وقتی دید صفحه پیام اون بازه روگوشیم بهش گفتم بسپارش به من نگران نباش

و سرد رفتار کردم که باعث شد بعداز سلامو حالت خوبه خدافظی کنه اما نه به طوری که نشون بده من برخوردم بد بود


شایدم عزیز تو یکی از دیالوگش بود

تصمیمی که گرفتم اینه که کسایی که بیش ازحد ازارم دادن رو نمیبخشم دیگه هم بزرگش نمیکنم

راستی شما توصیه تون برای ادمی که تابحال حرفای بقیه خیلی براش مهم بود واز رفیق شفیقش نارو خورده

وحالا میخواد مستقل ازهمه زندگی ارومی داشته باشه چیه؟

بعضی وقتا دوست داشتم ادم جسوری باشم اما هیچوقت نبودم

اصلا جسارت به من نمیاد کلی حرف دارم تو ذهنم اما به زبونم نمیاد