تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

همه چی

اینروزا که شوق عروسیمونو داریم یه چیزایی میشه که ناراحتم میکنه یه چیزایی هم خوشحالم میکنه

شاخه نباتو میدونم دغدغه هاش بیشتراز منه راستوریست کردن کارا پیداکردن خونه

یه چیز دیگه ای که ازارش میده مشکلی هست که برای دوستش پیش اومده

دوستش زمین پدربزرگشو به درخواست پدربزرگش میفروشه و پولش بین همه تقسیم میشه حالا مشخص شده

که زمین مشکل داره اینکه چه مشکلیو دقیق نمیدونم

حالا خریدار پولشو ازدوست شاخه نبات میخواد

دوستش وضعیت مالیه خوبی داره اما نه تا حدی که بخواد یه میلیاردو بده

میگه خیلی پریشونو ناراحته و قراره خونه شو بزنه به اسم خانومش شایدم ماشینشو بزنه به اسم شاخه نبات 

میشنوم ازمردم که فکرمیکنن پولشون از پارو بالامیره وازینحرفا

اما حقیقت اینه که خیلی سختی کشیدن تا به اینجا رسیدن

هم خودش هم خانومش تعریف میکنن ازونروزا ومیگن خیلی اذیت شدیم تا به اینجا رسیدم

خب مطمعنا کسی که بازحمت چیزیو به دست میاره خیلی براش سخته از دست بده

منم دغدغه هام کمتراز شاخه نباته و همین موضوعات کوچیک بااحساسات من بازی میکنه

دیشب بعد ازمدت ها خاله وسطی اومد خونمون 

بذار براتون ازالان بگم من سه تا خاله دارم خاله کوچیکه ارتباطمون بیشتر تلفنیه و کمتر همو میبینیم 

خاله وسطی ماهه اینو همه میگن و وقتی باهاش بیرون میرم انگار با یه هنرپیشه م و هرکس که خاله مو میشناسه

خاله رو به قولا مورد لطف قرار میده احساساتمون خیلی بهم نزدیکه و خیلی کمکم کرده تاالان

خاله بزرگه نه تو خیلی از اعصاب خوردیای ادمای دوروبر سهم بزرگی داره

واگه درجریان باشید یه سالیه باازدواج کردنم گیرش رومنه

دیشب که خاله وسطی زنگ زد میخواد بیاد یه چیزی شبیه رقصو پایکوبی بود خونمون

قبلا بهم گفته بود که به همسرم گفتم عزیزترین خواهرزاده ی من جیگرطلاست و میخوام توعروسیش باشم

وبریم کرمانشاه

حالا دیشب گفت از رفتارای خاله بزرگه مشخصه میخواد بیاد ومتاسفم من نمیتونم عروسیت بیام

خیلی ناراحت شدم خیلی

دلم میخواد جرات اینو پیدا کنم و به خاله بزرگه بگم نیا

چون اگه خاله وسطی هم مشکلی نداشته باشه من بااومدنش خیلی مشکل دارم واینو من باتوضیح دادن نمیتونم

به کسی بفهمونم

یه موضوع دیگه تو خشت اول وبلاگ قبلیم نوشتم تو رسیدن به شاخه نبات خواهرم خیلی اذیت کرد و گفتم نمیبخشمش

چون ارتباط منو بد میدونست و ...

من چند ماهی هست که خبردارم با کسی درارتباطه همون کاری که ازنظر اون هرکسی مرتکب بشه مفسد فی العرضه

من هیچ عکس العملی نشون ندادم 

شاید خوشحال شدم که کسیو دوس داره 

خاله بزرگه میدونه وفکرمیکنه من بیخبرم وخبراینکه بعد ماه رمضون خواهرم ازدواج میکنه رو داد اما نگفت کیه وکجاو...

دیشبم درمورد اومدن همه به عروسیم که حرف میزدن بعد اینکه ازطریق خاله وسطی فهمید من باخبرم

درگوشم گفت فلانی ماشین باباشو برمیداره و ماباهم میایم

هیچی نگفتم فقط به خودم میگفتم اروم باش اروم باش 

وشاید همه روزای تلخی که برام ساختو برام زنده کرد درصورتیکه حتی تا بعداز محرمیتمون من برام راحت نبود اسم 

شاخه نباتو به زبون بیارم

بعد بهم گفت همه چیو بهت میگم اما دیگه کنجکاو نیستم چون بالاخره میشنوم

اینکه به من نگفته بودم نمیدونم چون بگم ازرفتارش بامن شرمنده بود که نه هیچوقت نمیاد بگه ببخشید

اما یادش هست که چه کاری کرده و ترسیده تلافی کنم شاید دلیلش اینه



دقت کردید همه چی به مرور زمان اهمیتش کمرنگتر میشه

غم ها وخوشحالی ها کهنه میشن

هممون دنبال یه دوست خوبوصمیمی هستیم اما شاید خودمون نیستیم که پیدا نمیکنیم

اون دوستم انا چن روز پیش باز تو واتس اپ پیام داد نمیدونم چرا لرزیدم مثل وقتی که اتفاق بدی افتاده

جوری که شاخه نبات فهمید وقتی دید صفحه پیام اون بازه روگوشیم بهش گفتم بسپارش به من نگران نباش

و سرد رفتار کردم که باعث شد بعداز سلامو حالت خوبه خدافظی کنه اما نه به طوری که نشون بده من برخوردم بد بود


شایدم عزیز تو یکی از دیالوگش بود

تصمیمی که گرفتم اینه که کسایی که بیش ازحد ازارم دادن رو نمیبخشم دیگه هم بزرگش نمیکنم

راستی شما توصیه تون برای ادمی که تابحال حرفای بقیه خیلی براش مهم بود واز رفیق شفیقش نارو خورده

وحالا میخواد مستقل ازهمه زندگی ارومی داشته باشه چیه؟

بعضی وقتا دوست داشتم ادم جسوری باشم اما هیچوقت نبودم

اصلا جسارت به من نمیاد کلی حرف دارم تو ذهنم اما به زبونم نمیاد




نظرات 5 + ارسال نظر
مهربانو دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 18:50 http://www.7168.blogfa.com

اه پس خواهر جان شوما هم عاشق شد یادمه تو وب قبلی گفتی چقد اذیتت کرد.اگه فهمیدی داستان چی بوده بما هم بگو ولی تو هیچی نگو سکوت بهتررین کاره بلکه ب اشتباهش پی ببره

بعله بعله
میام پیشت

صاحبه یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 14:36 http://majid-sahebeh.blogfa.com

بعضی آدما رو باید دورادور دوست داشت تا آرامش به زندگیت برگرده،بعضی ها رو هم کلا باید خط زد همون کاری که من اول ازدواجم کردم و الان توو آرامشم...
خوشحالم از آشنایی باهات

درست میگی
ممنونم منم همینطور

فاطمه یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 11:03

سلام عزیزممممم
ایشالله کی عروسیته؟؟
منم ذوق نشست تو دلم

سلام جونم
نزدیکه اماتاریخش مشخص نیست

دخترک شنبه 20 تیر 1394 ساعت 22:09

قالبت رو عوض کردی اگه درست حدس زده باشم ها؟
این خیلی قشنگه
آبیش یه جوری آرامش میده

عزیزم این ادرس بلاگ اسکایه

خانم توت فرنگی شنبه 20 تیر 1394 ساعت 16:56 http://pasazvesal.blogsky.com

توصیه لازم نیست که خودت بهترین تصمیم رو گرفتی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.