تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

اینروزا خیلی خوبن 

مابه هم رسیدیم 

به شاخه نبات نگاه میکنم همه گذشته از نگاهم میگذره

16سالم بود فکرمیکنم خیلی بچه بودم عاشق شدم اما عاشقیم بچه گانه نبود نمیخواستم بچه بازی باشه

بهش گفتم اگه دوسم داری بمون نذار بعد که رفتی بخوام باکسی دیگه زندگی کنم

گفتم  اولش تو اخرشم تو

یاتو یا هیچکس

به خدا هیچکدومش بچه بازی نبود

بعدش شد که بمونه پاش خودش میگفت ما کوردا پای حرفمون وایمیستیم

اولش جداشدم اما وقتی برگشت گفت هیشکی تو نمیشه یاتو یا هیچکس من پات وایسادم تو هم قول بده بمونی

اونشب تو خوابگاه بودم بدو از پله ها اومدم پایین کنار راه پله انا بود وقتی بهش گفتم خیلی خوشحال شدم ومن فکر کردم باید اونلحظه

بیشتراینا شوق کنم هرچند الان میگم اون لحظه اون تو دلش اتیش  بوده

 کارای خدمتشو انجام داد اونروزای اخرم ابله مرغون گرفته بود برج 2سال91بود رفت خدمت  

گفته بودم اما هنوز کسی عمق سختیای مارو تو اون مدت نفهمیده

اینکه عشقت بره خدمت و بیخبری باشه وازین حرفا نه من یه چیز دیگه رومیگم

خدمت تموم شد 5روز بعدش بوشهر بود 

یه روز بارونی تو پل هوایی برای اولین بار

همش توراه بودم میگفتم وای دستشو نیاره جلو من روم نمیشه دست بدم اون نامحرمه

اصلا نفهمیدم چجوری گذشت ازشوق هیچی رو متوجه نبودم

گذشتوگذشت وای همه چی انگار فیلمه باورم نمیشه انگار اون من نبودم 

دوشب پیش خیلی فکرم مشغول بود میگفتم نکنه همش تموم شه نکنه یه روز بیاد که شاخه نبات منو دیگه دوس نداشته باشه

روزی هزار بار میپرسم

دوسم دارییییی؟

حتی خواب دیدم منو ول کرده باهام حرف میزنه میگه الکی نگرانی

من دوست دارم

توانگار برای منی انقد شوق دارم سرکارمیگم الان جیگرطلا خونه منتظرمه

خدایا این روزا تموم نشن

خدایا اینروزا خواب نباشه

 

فرداشب مراسم عقد برادرشوهرمه تو کرج اما نشد بریم 

هردومون دلمون اونجاست اما نمیشه بریم 

انشالله خوشبخت بشن

کاش میشد بریم

دلم مشهدوهم میخواد خداییش خیلی میچسبه مشهد

امام رضا منو شاخه نباتم بطلب بیایم

پارسال روز تولد اقا عقد مابود



ماخوبیم

سلام به همه چطورید خوبید؟

اقا من شرمندتونم که نمیتونم نظرارو تایید کنم یا اگه میکنم بدون جوابن

سعی میکنم کمتربیام خونه مامانم اینا وبیشتر وقتی که خاله میخواد بره ونمون میام

جمعه هم مامانبزرگم  دعوتمون کرد برای نهار و صبح جمعه ای اولین دعوای ما بود که دلیل دونفر دیگه بودن که نمیدونم حکمتش چیه

بی ابروییه اونا زندگیه ماروتحت تاثیر قرار داده وباعث ناراحتیه ماشدن

چندروزیه سردرد دارم شاید علتش این خاله پریه

دیگه اینکه خیلی دلم هواتونو میکنه

کلا خیلی خوبه ارامش خوبی دارم توخونه ی خودم چندروز دیگه هم مراسم عقد برادرشوهرمه اما نمیشه بریم تازه اومدیم

همش خودمو باتلویزیون سرگرم میکنم تا شاخه نبات بیاد بعد دیگه سر کنترل باهم کل کل داریم یادتون باشه تو شروط ضمن عقدتون اینو قید کنید

که علاوه بر حق طلاق حق کنترل تلویزیون روهم بگیرید بعدا به دردتون میخوره هه هه

فقط هردومون خندوانه رودوست داریم و کلی شوق میکنیم واسه پخشش

اشپزی هم خیلی خوبه توخونمون خیلی طول میکشه مواد غذایی مصرف بشه چون دونفریم یه بار میگو رو سوزوندم و شاخه نباتو تهدید کردم وگفتم اگه بری به

کسی بگی دیگه اشپزی نمیکنم بعله

اخه یه بار توجمع بودیم گفت من از سرکار خسته برگشتم ظرف شستم همه منو دعوا کردن که هرکس یه وظایفی داره ودرست نیست خسته برگرده ظرف بشوره

چه خوب شد رفتیم خونمون وایییی انقد خوبه 

دیگه چی بگم؟

قربونتون برم فداتون بشم

ستاره بچینییی نظر بذاریییی بوس بوس


سلام به همگی ماخونمون نت نداره اما حالمون خوبه خداروشکر 

زندگی هم خوبه انشالله بشه بیام تعریف کنم

نمیدونم کی نوشتم حدودا چهار پنج روز پیش

قبل ازهرچیزی میخوام ازهمین تریبون از جوشهای عزیزم تشکرکنم که تا بعد ماه عسل صبرکردن وباعث شدن من بانبودشون روزای اول خوشگلترباشم
روزای اول که این خونه رو قول نامه کردیم یه اقایی اومد به شاخه نبات گفت که این خونه رو بدیم به یکی دیگه وخودمون بریم واحد بغلی بشینیم به این دلیل که اونیکیا بچه ندارن دونفرن واز پس اجاره ی اون خونه برنمیان
شاخه نباتم با لبخند گفته ما تمام دلایل شماروبرای بودن دراین خونه داریم و دلیل محکم تراینکه چندورزه تواین هوای گرم خونه رو مثه دسته گل کردیم بعد اون خونه روکه قبلا دیدم خیلی کثیف بود وبزرگتربود وحداقل باید دوتا کولربود که خنک میشد
وقتی ازسفر برگشتیم دیدم دوتا دمپایی جلو دره
فهمیدیم مستاجراومده اما تا چندروز اول نشانه های زیست یافت نشد دیروز بود که یهو سروصدا اومد وتاشب ادامه داشت وباز صبح سوصدا قطع شد امروز ظهر به فکرم اومد نکنه جن باه میگرده توراهرو ولامپ واحد بغلی رو روشن میکنه؟
تااینکه امروز غروب صدای در پایین اومد بشدت میزد تو در مجبورشدم برم درو بازکنم
دیدم کسی نیست از یه مرده پرسیدم گف یه بچه بود رفت تواون مغازه یاد پسر افغانیهایی افتادم که شاخه نبات از فضولیاشون عاجزه ودروبستم هنوز نصف پله هارونرفته بودم که باز درو زدند
دروبازکردم یه دخترحدودا8ساله بود که ازدیدن من متعجب بود وکاسه انجیر دستش بود گف باناهید خنوم کاردارم ازاقواماشونم منم گفتم اما توواحد بغلی کسی نیست چون غروب بود و توخونشون تاریک بود
باگوشیش زنگ زد جواب نداد منم گفتم حالا بیا خودت دربزن اونم بدو رفت بالا ودرکمال تعجب هنوز ضربه اولو نزده دربازشد وناهید خانوم نمایان شد
بنده خدا خونش چقد به هم ریخته بود ودلیل موجهی بود که به یه سلام خشکوخالی بسنده کنه منم زود اومدم تو
یعنی ناهید خانوم تواین تاریکی بدون لامپ دلش نمیگیره؟
بدم نمیاد باهاش دوست شم اما خب فک میکنم خواهرشوهرم راهنمایی خوبی بهم کرد وگفت زیاد ادمای غریبه رو به خونت راه نده
خونتو یه جای امن بذار نذار کسی دخالت کنه توزندگیت زندگیت تو دست خودت باشه
حس میکنم ناهید خانوم کلا بوشهری نیست 
دیشب رفتیم بازار میگوخریدیم 
این علیرضا دوست شاخه نبات همش بهش میگه که خرج نکنید و هرچی شاخه نبات میخره اون تشر میزنه
نگو خودش کلا خوردوخوراکش بامامانشه و مادرش سر ظهر نهارشونو توسینی میاره براشون 
اما برای من اینکه خودمون خرید میکنیم لذت بخشه
بذار ازماه عسل کوتاهمون بگم
شب به سمت اصفهان رفتیم نمیدونم چطور بود که کل راه رو خوابیدیم وصبح زود رسیدیم اصفهان هیچوقت فک نمیکردم اصفهانیا انقد خوب باشن حتی دفعه اولی که اومدم اصفهان این حسو نداشتم که مردمان خوبی داره
رفتیم یه هتل و بعد صبحونه و دوشو استراحت طرفای9بود زدیم بیرون
خیلی خوب ادرس میدادن و ما اول رفتیم سی وسه پل خیلی بد بود که خشک شده دفعه اول که اومد پراب بود
بعد رفتیم کاخ هشت بهشت زیبا و بعدش رفتیم میدان نقش جهان
از کارای دستی خیلی لذت بردم خیلی قشنگ بودن خیلی 
علیرضا به شاخه نبات گفت که کوه صفه رو ازدست ندیم ماظهر رسیدیم و برای نهار فقط یک رستوران بود وماهم بخاطر ماه عسل بودنش قبول کردیم که بریم یه رستوران شیکوخوب و یکم ولخرجی کنیم
اما بعد تمام شدن غذا وحساب کردن دوبرابر اونچیزی که ما اسمشو ولخرجی گذاشتیم برامون پول خورد
خیلی عصبی بودم شاخه نباتم میگف فدای سرت ومن فک میکردم جای این نهار عالی میشد چه چیزایی رو بخرم ونخریدم
بعداون حالگیری زود برگشتیم هتل و خوابیدیم و هی یادمون میفتاد میخندیدیم به این سوتیمون
ومن میگفم یک هفته نباید چیزی بخوریم تا خسارت جبران شه
بعداین همه گشتن پاهای منوشاخه نبات ازکار افتادن البته من به کفشای نو الرژی دارم و پشت پاهام همیشه کبده وجاشم نمیره هرکفشی روکه میخرم اول پاهامو زخم میکنه بعد عادی میشه و من بعداون با کفشای اسپرت نازنینم که عاشقشم سرکردم وکیف کردم مشکل شاخه نبات هاد ترازمن بود وحتی یه بار نصف راه برگشتیم و غروب رفتیم بازار سبزه میدون و من ازدوتا انگشترام راحت شدم یعنی میدونید چیه
جز حلقه دوتا انگشتر دارم که همه انتظار دارن چون نوعروسم دستم باشه اما من دوس ندارم دوتا انگشتر دستم باشه بخاطر همین دوتاشو دادم البته یه ضرر حدودا500تومنی هم کردم و و یه مقدار پول روش گذاشتم والنگو گرفتم و بعداز تحقیق زیاد یه انگشتر خیلی درشت گرفتم
وشب هم جیگروخوشگوشت گرفتیم وخوشحال برگشتیم هتل و زود خوابمون برد صبح زود رفتیم ترمینال وبلیط گرفتیم و بعد دوباره رفتیم بازار ودیدیم بخاطر شهادت خیلی جاها تعطیله 
روز اولی که اصفهان بودیم اصفهان حالوهوای معنوی داشت بخاطر اومدن شهیدای غواص و سر هر میدون مشخص بود
برای نهار رفتیم یه سفره خونه و داشتیم نهار میخوردیم که دیدم یه زنوشوهر خیلی جوون اومدن تو چون زیاد شلوغ نبود دلم میخواست درمورد همه کنجکاوی کنم همیشه اینجوری نیستما این دفعه نمیدونم چجوری بود
وقتی یکم جلوترما نشسته بودن یک لحظه من نگاهشون کردم پسره دستشو اورد طرف صورت دختره و گف اعصاب منو خراب نکن
من دیگه خشکم زد 
اخرسرم دختره نهارشو نخورد و زودترازپسره رفت بیرون
دوساعت بعد نهار سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم سمت خونه
توراه هم یه بچه خیلی گریه میکرد بنده خدا بعدشم فهمیدیم این بچه یه خانواده افغانیه و همون روز ختنه کرده یه پسره جلو مانشسته بود که خیلی به همه توجه نشون میداد وقتی میرفت اب بخوره توراهرو باشاخه نبات حرف میزد ومیگف میخوای برات اب بیارم؟
همش نگاهش رو به ما بود و دلیل این نگاه ها رو نصفه شب فهمیدم وقتی که فکر میکرد من هم مثه شاخه نبات خوابم وقتی اتوبوس رفت تو تونل باخانومش بوووق  وقتی فهمیدم اینجوریه دیگه چشامو بستم و وقتی باز کردم که اونا کلا از اتوبوس  پیاده شده بودن ساعت5ونیم صبح رسیدیم وباباینا اومدن دنبالمون