تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

بغض نوشت


شاخه نبات ساعت10 اومد دنبالم رفتیم یه خونه دیدیم که پسندیدیم و عصر قولنامه کردن خداروشکر 

کاش خودمون خونه داشتیم ای کاش

ظهر هم رفتم پیش خاله وسطی وخوب بود من که شاید هفته ای یه بار حتی یک قدم از درحیاط اونطرفتر نمیرم خیلی خوب بود

بعدشم شاخه نبات اومد دنبالم و برگشتیم 

حوصله ندارم وبیحالم به غرورم برخورده

از حرف بعضیا خیلی ناراحتم خیلی به غرورم برخورده دلم گریه میخواد خیلی وقته گریه نکردم

احتمالا امشب خواستگاری برادرشوهره دعای من اینه که جاریم دخترخوبی باشه

امروز داشتم باخاله حرف  میزدم گفتم اوندفه عمه سومی که دخترش بارداره گف دخترم همیشه پیشمه میخوام هرجورشده ببرمش به بیمارستان

خوب زایمان کنه خیلی حواسم بهش هست شبا مواظبم هرجا میره همراهشم

خیلی حسودیم شد چقدرمامانش پشتشه

گفتم میبینی عمه بزرگه یکی از دختراش بااینکه 3تابچه داشت با یه پسر دوست شد همه فهمیدن شوهرش طلاقش داد

شاید پدرمادرش تنبیه سختی براش درنظر گرفتن اما هیچکس حق اظهارنظر نداشت کسی جرات نکرد چیزی بگه

دیدین مردم ازهیچی چقدرحرف درمیارن؟حتی کسی جرات نکرد حرفی بزنه

چون مامان باباش پشتش بودن بعدشم خیلی زود شوهرسابقش اومد عقدش کرد

بعد ما که یه عمر استه رفتیم استه اومدیم  انقدر مردم چرتوپرت میگن به مامانم بعد فکر میکنید مامانم عکس العملش چیه؟

بهشون میگه اره راست میگید درصورتیکه دارن اشتباه میگن و قضاوت الکیه اما مامانم  حتی نمیاد براشون حرف بزنه تا دهنشونو ببندن

فکرنکنید این حرفایی که میزنن ناموسیه ها نه ازینکه درمورد منو شاخه نبات حرف میزنن

خیلی بهم برخورده خیلی اعصابم خورده

خدایا کمک کن خدایا من تورودارم خدایا من امیدوم به اینه تو پشتمی تومواظبم باش

حواست بهم باشه

دیگه نمیتونم بنویسم

من قول بودنشو به دلتنگیام داده بودم

امشب که سعی داشتم پستای وبلاگ بلاگفامو پیداکنم یه سر به اولین وبلاگی که عاشقانه های دوران دوری رو نوشتم زدم و رفتم به اونروزا

دوستای خوبی داشتم که رابطشون تو مایه های قضیه من بود نمیدونم چجوری شد که یهو دل کندم وبدون گذاشتن اثری کوچ کردم به این وبلاگ

اون دوستایی که خیلی صمیمی بودیم کم کم رفتن بخاطر تغییر رویه قضیه عاشقانه شون

تو وبلاگ قبلیم خیلی بچه تر بودم اینو خودم میدیدم 

الانم قبل خواب وبلاگمو نشون شاخه نبات دادم و پستای یک ماهمو خوندیم همش دلتنگی همش مکالمات چند ثانیه ای

یه جانوشته بودم من قول بودنشو به دلتنگیام داده بودم اونروزا خیلی احساسی تر مینوشتم

الان من به ارزوم رسیدم و بعداز1038شبوروز گریه من ماله شاخه نباتم شدم همش گذشت

..........

دوستان توقسمت درباره من متنی رو که یکسال پیش نوشته بودمو گذاشتم حتما بعدا اصلاح میشه

پستای قدیمی

من دلم پستای قدیمیمو میخواد اخه چرا 

چجوری نوشته هامو برگردونم

یه جا رفتم فقط  بعضیاشو تونستم کپی کنم

اونایی که توادامه نوشتم رو که نتونستم چقدر بد شد

اعتراف

تو ماه رمضون یه رسم بین منو شاخه نبات باب شده که بعد افطار که احساس سنگینی میکنیم میریم توحیاط حرف میزنیم

بعد داشتیم حرف میزدیم یهو شاخه نبات یه اعتراف کرد که توبچگی چه شیطنتایی کرده وخییییلی خندیدیم  دیگه چون چسبید

هرازگاهی باز یه اعترافاتی میکنه گاهی وقتا میخندیدم گاهی ازاعترافا عجیب غریبه گاهی اعترافا واکنشش یه نگاه عاقل اندرسفیه ست

شبا شاخه نبات زودتر میخوابه ومن تمام تلاشمو میکنم که بیشتربیدارش بذارم

یه اعترافم ازش گرفتم خخخ اونم یه اعتراف ازمن گرفت من یه قضیه ای از 5سال پیشو براش تعریف کردم واون موقع کم کم چیزایی رو که یادم رفته بود

برگشت به ذهنم ودیدم من چقدر بدشانسی اوردم چقدر سادگی کردم وایییییی خیلی وقتا خدا بهم رحم کرده وگرنه من یه کاری دست خودم میدادم

شاید یه روز این قضیه رو براتون گفتم

بعد گفتنش شاخه نبات خیلی تعجب کرد ازاینکه من قبلا همچین کاری کردم

شاخه نبات خیلی ادم جالبیه برای من یه پسربچه تخسه بخاطر بعضی ازرفتاراش

بعضی وقتا میخندم به واکنش هاش

البته برایه من اینطوریه فقط

مثلا تومرام این بچه نیست پتو بکشه روخودش(جالب اینجاست پتو رومن میکشه ها)اونشب حرصم گرفت دیدم بالش اینطرفش گذاشته دستشو گذاشته 

زیر سرش خوابیده دیگه سرشو بلند کردم  بالشو گذاشتم براش خیلی عصبانی بودم بعد فرداش بهش میگم میگه تو بالش نذاشتی زیر سرم هرچقدرمنتظر

موندم نیومدی بذاری(ایکون خیلی تعجب)

نگو این قهرم کرده خب خودت بذار چی میشه مگه

یادمه اونموقع که داشت اماده میشد برا خدمت و ماهنوز همو ندیده بودیم  گفت یه چیز میگم قول بده ازم ناراحت نشی منم قولو قسم که باشه بگو

 بعد میگه من یکی ازچشام کوره(مجددا ایکون تعجب)

بعد یکم بعد میگه الکی گفتم  منم بهش گفتم تو بااین عقل ناقصت نمیدونی اگه کور بودی ازخدمت معاف بودی؟

اینم کپ کرده بود انتظار نداشت اینجوری جواب بدم اما حقش بود

حالا دیشب باز یهو داریم حرف میزدیم یهو گف یه اعتراف هست برا بعد عروسیه که مطمعن بشم دیگه ولم نمیکنی

حالا من میگم بگو میگه نهههه بعدا میگم اصرار نکن هی اصرار که بگو بعد میگه دس رو قلبم بذار بگو جون شاخه نبات ولم نمیکنی

منم گفتم باشه بگو هی مکث میکنه میگم داری یه دروغ اماده میکنی زود بگو

بعد میگه من یه چشمم کوره انقد خندیدم که نگو 

یاد اونموقع افتادم گف اره یادمه بعد که گفتم کورم خیلی خیطم کردی منم گفتم حقت بود

دیوونه بازیای زیادی داریم



روزه کله گنجشکی

امروز عصر مارال بهم بستنی ک داشت لیسش میزد تعارف کرد

-بستنی میخوری

-نه عزیزم خودت بخور

-روزه ای؟

-حالوحوصله نداشتم گفتم اره روزه م

یکم بعد دیدم یه لیوان آب پیشمه منم سر کشیدم یهو مارال

-روزه کله گنجشکی گرفتی؟(ازنظر مارال اصولا روزه کله گنجشکی یعنی میشه چیزی خورد اما یکی درمیون)

-آره

_خب مامان اینو برامن اورده توخوردیش

*مارال خواهرکوچولوی منه که دقیق همسن عشق منو شاخه نباته آبان امسال5سالش میشه

مارال خیلی دختر بانمکیه خیلی زود زبون بازکرد وزودتراز همسناش حرف میزد الانم دیگه ماشالله