-
بی خبران خبر خبر
شنبه 5 دی 1394 21:35
http://shakhenabateman1.blogfa.com/ اینو بزنید منتظرتونم دوس نداشتم بی وفا باشم
-
سلام
شنبه 21 آذر 1394 12:39
سلام من اگه نمینویسم از سر بی وفایی نیستا دلم به نوشتن تو اینجا نمیره بلاگفا که زد نتیجه مدتها ثبت خاطرمو به باد داد تو بلاگ اسکای هم اصلا احساس راحتی نمیکنم خیلی دوستون دارم وبهتون سر میزنم ادرس اینستاتونو برام بذارید توپست قبل ادرسمو گذاشتم هنوزم دوست دارم بنویسم
-
اینستا
جمعه 20 آذر 1394 18:07
سلام ما حالمون خوبه اینم ادرس اینستای من mohadese_yazdan
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبان 1394 14:02
سلام فکر کنم دیگه کسی نمیاد اینورا اما خواستم بگم ما حالمون خوبه تاسوعاوعاشورا رو بهتون تسلیت میگم عذاداریاتون قبول التماس دعا
-
خدا
پنجشنبه 26 شهریور 1394 10:09
همچنان دوستون دارم و حداقل هفته ای یه بار میخونمتون اما وقت نمیشه نظر بذارم حالمون خیلییی خوبه این همون ارامشیه که ارزوشو داشتم خدایا این خوشیو هیچوقت نگیر خدایا برای همه خوشبختی ارزو دارم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریور 1394 12:51
اینروزا خیلی خوبن مابه هم رسیدیم به شاخه نبات نگاه میکنم همه گذشته از نگاهم میگذره 16سالم بود فکرمیکنم خیلی بچه بودم عاشق شدم اما عاشقیم بچه گانه نبود نمیخواستم بچه بازی باشه بهش گفتم اگه دوسم داری بمون نذار بعد که رفتی بخوام باکسی دیگه زندگی کنم گفتم اولش تو اخرشم تو یاتو یا هیچکس به خدا هیچکدومش بچه بازی نبود بعدش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 شهریور 1394 19:33
فرداشب مراسم عقد برادرشوهرمه تو کرج اما نشد بریم هردومون دلمون اونجاست اما نمیشه بریم انشالله خوشبخت بشن کاش میشد بریم دلم مشهدوهم میخواد خداییش خیلی میچسبه مشهد امام رضا منو شاخه نباتم بطلب بیایم پارسال روز تولد اقا عقد مابود
-
ماخوبیم
یکشنبه 1 شهریور 1394 20:00
سلام به همه چطورید خوبید؟ اقا من شرمندتونم که نمیتونم نظرارو تایید کنم یا اگه میکنم بدون جوابن سعی میکنم کمتربیام خونه مامانم اینا وبیشتر وقتی که خاله میخواد بره ونمون میام جمعه هم مامانبزرگم دعوتمون کرد برای نهار و صبح جمعه ای اولین دعوای ما بود که دلیل دونفر دیگه بودن که نمیدونم حکمتش چیه بی ابروییه اونا زندگیه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مرداد 1394 17:57
سلام به همگی ماخونمون نت نداره اما حالمون خوبه خداروشکر زندگی هم خوبه انشالله بشه بیام تعریف کنم
-
نمیدونم کی نوشتم حدودا چهار پنج روز پیش
پنجشنبه 29 مرداد 1394 17:51
قبل ازهرچیزی میخوام ازهمین تریبون از جوشهای عزیزم تشکرکنم که تا بعد ماه عسل صبرکردن وباعث شدن من بانبودشون روزای اول خوشگلترباشم روزای اول که این خونه رو قول نامه کردیم یه اقایی اومد به شاخه نبات گفت که این خونه رو بدیم به یکی دیگه وخودمون بریم واحد بغلی بشینیم به این دلیل که اونیکیا بچه ندارن دونفرن واز پس اجاره ی...
-
نوشته شده در 18مرداد
چهارشنبه 21 مرداد 1394 11:32
حالا که دارم اینارو مینویسم دوروز از عروسیمون گذشته ومن دیگه خیالم راحته خیلی سخته ازاولشو تعریف کنم چون اخریارو بیشتر یادمه خب ازاول اونشب ما وسایلو توخونه گذاشتیم و برگشتیم خونه ف کنم ساعت ده بلیط داشتیم تو مدتی که منتظر حرکت بودیم خاله پری اومد سراغم شاید بخاطر استرس بود که زودتر شد یکم امادگیشو داشتم اما به هرحال...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مرداد 1394 01:23
فردا ساعت 11حرکت میکنم من برم بخوابم دعام کنید خیلی دوستتون دارم
-
ای وای نگو که رفتنی شدم
یکشنبه 4 مرداد 1394 13:18
سلام اومدم خدافظی کنم بله اگه بشه فردا میریم تهران خونه خواهرشوهرینا تا خریدم بکنیم بعدم بریم کرمانشاه بردارشوهرینا امروز از کرج رفتن کرمانشاه برای کارهای عروسی تاریخ دقیقش مشخص نیست چقدر استرس دارم اما خوبه دیگه استرس تموم میشه بازم میام تافردا هنوز نیومده رفتم
-
اهصاب مصاب رفته تعطیلات
شنبه 3 مرداد 1394 00:55
خیلی بی حالم تا یه چندروز دیگه کلا نیستم وقراره خیلی دیر به دیر بیام چون خونمون نت نداره راستی من بالپ تاپ چجوری میتونم به نت وصل شم درصورتیکه تلفن ثابت نباشه؟ یه دوسه روزی رفتم وخونه روتمیز کردم خواهرامم اومدن کمک البته برا یکیشون بیشتر جنبه سرگرمی داشت ویکی دیگه شون که کوچیکم هست کمک کرد منم دخترخوبی بودم گفتم هرجور...
-
دغدغه فکری
پنجشنبه 1 مرداد 1394 01:32
نمیدونم ازکجا شروع کنم به گفتن سوالاتی توذهنمه درمورد دین اسلام ما خودمون دینمونو انتخاب نکردیم چون توایرانیم چون پدرمادرمون مسلمون وشیعه هستن ماهم همیشه فکرمیکنم کسایی که تازگی به دین اسلام رواوردن خیلی ایمانشون قوی تره تامن اسلام دین خوبیه دین مهربونیه به ادم ارامش میده اما یه سوال تو ذهن منه پس چرا این همه ادم دین...
-
بغض نوشت
دوشنبه 29 تیر 1394 23:00
شاخه نبات ساعت10 اومد دنبالم رفتیم یه خونه دیدیم که پسندیدیم و عصر قولنامه کردن خداروشکر کاش خودمون خونه داشتیم ای کاش ظهر هم رفتم پیش خاله وسطی وخوب بود من که شاید هفته ای یه بار حتی یک قدم از درحیاط اونطرفتر نمیرم خیلی خوب بود بعدشم شاخه نبات اومد دنبالم و برگشتیم حوصله ندارم وبیحالم به غرورم برخورده از حرف بعضیا...
-
من قول بودنشو به دلتنگیام داده بودم
دوشنبه 29 تیر 1394 01:40
امشب که سعی داشتم پستای وبلاگ بلاگفامو پیداکنم یه سر به اولین وبلاگی که عاشقانه های دوران دوری رو نوشتم زدم و رفتم به اونروزا دوستای خوبی داشتم که رابطشون تو مایه های قضیه من بود نمیدونم چجوری شد که یهو دل کندم وبدون گذاشتن اثری کوچ کردم به این وبلاگ اون دوستایی که خیلی صمیمی بودیم کم کم رفتن بخاطر تغییر رویه قضیه...
-
پستای قدیمی
یکشنبه 28 تیر 1394 23:10
من دلم پستای قدیمیمو میخواد اخه چرا چجوری نوشته هامو برگردونم یه جا رفتم فقط بعضیاشو تونستم کپی کنم اونایی که توادامه نوشتم رو که نتونستم چقدر بد شد
-
اعتراف
یکشنبه 28 تیر 1394 14:50
تو ماه رمضون یه رسم بین منو شاخه نبات باب شده که بعد افطار که احساس سنگینی میکنیم میریم توحیاط حرف میزنیم بعد داشتیم حرف میزدیم یهو شاخه نبات یه اعتراف کرد که توبچگی چه شیطنتایی کرده وخییییلی خندیدیم دیگه چون چسبید هرازگاهی باز یه اعترافاتی میکنه گاهی وقتا میخندیدم گاهی ازاعترافا عجیب غریبه گاهی اعترافا واکنشش یه نگاه...
-
روزه کله گنجشکی
شنبه 27 تیر 1394 23:50
امروز عصر مارال بهم بستنی ک داشت لیسش میزد تعارف کرد -بستنی میخوری -نه عزیزم خودت بخور -روزه ای؟ -حالوحوصله نداشتم گفتم اره روزه م یکم بعد دیدم یه لیوان آب پیشمه منم سر کشیدم یهو مارال -روزه کله گنجشکی گرفتی؟(ازنظر مارال اصولا روزه کله گنجشکی یعنی میشه چیزی خورد اما یکی درمیون) -آره _خب مامان اینو برامن اورده توخوردیش...
-
نوشتنم نمیاد
شنبه 27 تیر 1394 14:24
واین عید پاداش روزهایی ست که به خدا نزدیکتر شدیم سلام عیدتون مبارک نمازروزه هاتون قبول چطورید؟اقا خیلی گرمه اینجا بدتراز سونای بخاره دیروز عصر به شاخه نبات گفتم دیرتر بره مغازه بعدم که رفت رفتم توجاش خوابیدم وای بوی شاخه نباتمو حس میکردم دیشب شاخه نبات مارو به جوجه دعوت کرد به مناسبت عید وخیلی خوشمزه بود بعدشم خاله...
-
کوتاه
پنجشنبه 25 تیر 1394 21:54
ظهرخواستم پست بذارم که دیدم سکه ی کافی برای تکمیل کردن یه گوشه ی دهکده مو دارم یکی ازکارگرام 5دقیقه ی دیگه بیکارمیشد تصمیم گرفتم این 5دقیقه رو مراقب باشم که بهم حمله نکنن سکه هامو ببرن یه سررفتم ی جایی(دبیلیوسی)اومدم دیدم حمله کردن دودمانمو به باد دادن کارگر بیکار شده بود مجبور شدم سربازامو اماده کنم برم برای اتک که...
-
توافق
چهارشنبه 24 تیر 1394 01:27
اقا تبریک تبریک به تو تبریک به تو تبریک به خودم تبریک به همه
-
خودم
یکشنبه 21 تیر 1394 15:21
مطمعنا وبلاگ جدید باعث پیدا کردن دوستای جدیدهم میشه بعد یه مدت که ننوشتم خیلی سخته براتون نظربذارم حتی بعضی وقتا نمیدونم چی بگم خیلی سخته بنویسم اما بهتره یکم ازخودم بگم خب من جیگرطلام همسرم خیلی وقتا منو بااین اسم صدامیزنه البته اسم واقعیمو خیلیا میدونن و زیاد تلاشی تو مخفی کردنش ندارم 20سالمه بوشهرزندگی میکنم همسرم...
-
همه چی
شنبه 20 تیر 1394 16:21
اینروزا که شوق عروسیمونو داریم یه چیزایی میشه که ناراحتم میکنه یه چیزایی هم خوشحالم میکنه شاخه نباتو میدونم دغدغه هاش بیشتراز منه راستوریست کردن کارا پیداکردن خونه یه چیز دیگه ای که ازارش میده مشکلی هست که برای دوستش پیش اومده دوستش زمین پدربزرگشو به درخواست پدربزرگش میفروشه و پولش بین همه تقسیم میشه حالا مشخص شده که...
-
کوتاه
جمعه 19 تیر 1394 19:24
دیشبو قرار نبود برم احیا چون شاخه نبات تنها میشد اما تو لحظه ی اخر گفتم نمیتونم امشبو خونه باشم و شاخه نباتم منو رسوند مهدیه خیلی همتونو دعا کردم بخاطر اینکه دیشب عجله ای شد شام درستوحسابی نخوردم وقتی م برگشتیم خیلی گرمم بود رفتم دوش گرفتم و سحری نخوردم حالم خیلی بده نمیتونم وایسم خوبه الان بهترم اما امروز خیلی سخت...
-
جاری جدید انشالله
پنجشنبه 18 تیر 1394 14:22
وقتی نمیتونی چیزی بخوری دلت هزارتا چیز خوشمزه میخواد وقتی میتونی میلی به غذا نداری دیروزم همینجوری بود دلم تاس کباب میخواست زنگ زدم شاخه نباتم مرغ اورد تامامان مرغو تیکه کرد منم چیزای دیگه رو حاضرکردم و تاس کبابو بار گذاشتیم ورفتیم بیرون برای خرید پارچه این چند مدت خیلی تونت گشتم برای اموزش خیاطی و یکی ازدوستام که...
-
سلام
سهشنبه 16 تیر 1394 14:08
سلام به همه خیلی خوشحالم که دارم دوستامو پیدامیکنم کم کم من حالم خوبه ازامروز روزه م دیروزم به مادرشوهر زنگ زدم شاید یه هفته ای میشد زنگ نزده بود اخه صبحاخوابم عصرم به کارا میرسم دیگه دیروز زنگ زدم واحوالپرسی کردیم میگفت ماهمه منتظر عروسیتونیم به زودی و بچه ها نمیان ومیگن عروسیه شما میان واماده باشید خیلی استرس گرفتم...
-
احول اینروزای من
شنبه 13 تیر 1394 23:38
این مدت سه تا نی نی دنیا اومد یکیش نوه ی خواهرشوهروبرادرشوهربود که اسمشو گذاشتن پارمیس یکیش بچه ی عمه بود اسمشو گذاشتن فاطمه نورا یکیشم بچه ی دخترعمه و دوست صمیمی شاخه نبات که اسمشو گذاشتن سامیار دوتا نی نی دیگه هم توراهن که دوتاش پسرن پریشب رفتیم خونه دخترعمه و دوست شاخه نبات پیش سامیار کوچولو هرچی فکرکردیم چی ببریم...
-
خشت اول
شنبه 13 تیر 1394 23:06
چن روز پیش با شاخه نبات داشتیم درمورد خودمون حرف میزدیم هردومون به این نتیجه رسیدم خیلی چیزارو به سختی بدست اوردیم عاشق شدیم فاصله بود بیخبری بود انتظار بود به سختی به هم رسیدیم خواستیم عقد کنیم مدام تاریخ عقدمون عوض میشد و جدای ازاین به سختی عقد کردیم خواست کارکنه به سختی کار راه اداخت که بعدش خیلی اذیت شد و یه کار...