همچنان دوستون دارم و حداقل هفته ای یه بار میخونمتون
اما وقت نمیشه نظر بذارم
حالمون خیلییی خوبه
این همون ارامشیه که ارزوشو داشتم
خدایا این خوشیو هیچوقت نگیر
خدایا برای همه خوشبختی ارزو دارم
اینروزا خیلی خوبن
مابه هم رسیدیم
به شاخه نبات نگاه میکنم همه گذشته از نگاهم میگذره
16سالم بود فکرمیکنم خیلی بچه بودم عاشق شدم اما عاشقیم بچه گانه نبود نمیخواستم بچه بازی باشه
بهش گفتم اگه دوسم داری بمون نذار بعد که رفتی بخوام باکسی دیگه زندگی کنم
گفتم اولش تو اخرشم تو
یاتو یا هیچکس
به خدا هیچکدومش بچه بازی نبود
بعدش شد که بمونه پاش خودش میگفت ما کوردا پای حرفمون وایمیستیم
اولش جداشدم اما وقتی برگشت گفت هیشکی تو نمیشه یاتو یا هیچکس من پات وایسادم تو هم قول بده بمونی
اونشب تو خوابگاه بودم بدو از پله ها اومدم پایین کنار راه پله انا بود وقتی بهش گفتم خیلی خوشحال شدم ومن فکر کردم باید اونلحظه
بیشتراینا شوق کنم هرچند الان میگم اون لحظه اون تو دلش اتیش بوده
کارای خدمتشو انجام داد اونروزای اخرم ابله مرغون گرفته بود برج 2سال91بود رفت خدمت
گفته بودم اما هنوز کسی عمق سختیای مارو تو اون مدت نفهمیده
اینکه عشقت بره خدمت و بیخبری باشه وازین حرفا نه من یه چیز دیگه رومیگم
خدمت تموم شد 5روز بعدش بوشهر بود
یه روز بارونی تو پل هوایی برای اولین بار
همش توراه بودم میگفتم وای دستشو نیاره جلو من روم نمیشه دست بدم اون نامحرمه
اصلا نفهمیدم چجوری گذشت ازشوق هیچی رو متوجه نبودم
گذشتوگذشت وای همه چی انگار فیلمه باورم نمیشه انگار اون من نبودم
دوشب پیش خیلی فکرم مشغول بود میگفتم نکنه همش تموم شه نکنه یه روز بیاد که شاخه نبات منو دیگه دوس نداشته باشه
روزی هزار بار میپرسم
دوسم دارییییی؟
حتی خواب دیدم منو ول کرده باهام حرف میزنه میگه الکی نگرانی
من دوست دارم
توانگار برای منی انقد شوق دارم سرکارمیگم الان جیگرطلا خونه منتظرمه
خدایا این روزا تموم نشن
خدایا اینروزا خواب نباشه
فرداشب مراسم عقد برادرشوهرمه تو کرج اما نشد بریم
هردومون دلمون اونجاست اما نمیشه بریم
انشالله خوشبخت بشن
کاش میشد بریم
دلم مشهدوهم میخواد خداییش خیلی میچسبه مشهد
امام رضا منو شاخه نباتم بطلب بیایم
پارسال روز تولد اقا عقد مابود
سلام به همه چطورید خوبید؟
اقا من شرمندتونم که نمیتونم نظرارو تایید کنم یا اگه میکنم بدون جوابن
سعی میکنم کمتربیام خونه مامانم اینا وبیشتر وقتی که خاله میخواد بره ونمون میام
جمعه هم مامانبزرگم دعوتمون کرد برای نهار و صبح جمعه ای اولین دعوای ما بود که دلیل دونفر دیگه بودن که نمیدونم حکمتش چیه
بی ابروییه اونا زندگیه ماروتحت تاثیر قرار داده وباعث ناراحتیه ماشدن
چندروزیه سردرد دارم شاید علتش این خاله پریه
دیگه اینکه خیلی دلم هواتونو میکنه
کلا خیلی خوبه ارامش خوبی دارم توخونه ی خودم چندروز دیگه هم مراسم عقد برادرشوهرمه اما نمیشه بریم تازه اومدیم
همش خودمو باتلویزیون سرگرم میکنم تا شاخه نبات بیاد بعد دیگه سر کنترل باهم کل کل داریم یادتون باشه تو شروط ضمن عقدتون اینو قید کنید
که علاوه بر حق طلاق حق کنترل تلویزیون روهم بگیرید بعدا به دردتون میخوره هه هه
فقط هردومون خندوانه رودوست داریم و کلی شوق میکنیم واسه پخشش
اشپزی هم خیلی خوبه توخونمون خیلی طول میکشه مواد غذایی مصرف بشه چون دونفریم یه بار میگو رو سوزوندم و شاخه نباتو تهدید کردم وگفتم اگه بری به
کسی بگی دیگه اشپزی نمیکنم بعله
اخه یه بار توجمع بودیم گفت من از سرکار خسته برگشتم ظرف شستم همه منو دعوا کردن که هرکس یه وظایفی داره ودرست نیست خسته برگرده ظرف بشوره
چه خوب شد رفتیم خونمون وایییی انقد خوبه
دیگه چی بگم؟
قربونتون برم فداتون بشم
ستاره بچینییی نظر بذاریییی بوس بوس