تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

تونوبرانه یک عمر انتظار منی

شاخه نبات و جیگرطلا

اهصاب مصاب رفته تعطیلات

خیلی بی حالم تا یه چندروز دیگه کلا نیستم وقراره خیلی دیر به دیر بیام

چون خونمون نت نداره

راستی من بالپ تاپ چجوری میتونم به نت وصل شم درصورتیکه تلفن ثابت نباشه؟

یه دوسه روزی رفتم وخونه روتمیز کردم خواهرامم اومدن کمک البته برا یکیشون بیشتر جنبه سرگرمی داشت  ویکی دیگه شون که کوچیکم هست 

کمک کرد منم دخترخوبی بودم گفتم هرجور راحتن حتی خواهرکوچیکه دوبار سهوا  ظرف ابو ریخت رومن ومن هیچی نگفتم  اون زمان دختر خوبی بودم

اما الان انرژی ندارم خیلی خسته م همش دلم میخواد بخوابم استرس دارم

خاله وسطی هم بعد از یه موضوعی باز افسردگی اومده سراغش متاسفانه درهمین راستا دیشب رفتیم یه پارک توشهرستان جم وخیلی هوا اونجا خوب بود 

همچین هوایی تو بوشهر واقعا غنیمته کلی پرخوری کردیم و بازی کردیم اما متاسفانه خوشحالی خاله م لحظه ای بود

نصفه شب برگشتیم 

فردا شب احتمالا وسایلو میبریم خونمون و خب وسایل من خیلییییییییی کمه و اصلا وقت گیر نیست

خونمونو دوست دارم یعنی اول دوسش نداشتم اما حالا هردفعه بهش علاقه مند ترمیشم شاید دلیلش اینه که برقش انداختم

دیشبم خواستگاری نهاییه برادرشوهربود و انشالله همین روزا محرم میشن اما نمیدونم عقد کی هست

برادرزاده شاخه نباتم دیروز هی اس میداد بهم و خبر میداد

راستش من ادمی هستم یا تو یه چیزی خیلی فضولی میکنم یا عجیب ازش میگذرم مثه این قضیه 

چون بعضیا هستن موقع خواستگاری دوست ندارن زیاد قضایا روبگن به بقیه و منم ازاول چیزی نپرسیدم چون بالاخره یه روز میفهمیدم 

هروقت هم مادرشوهر میگف قراره بریم خواستگاری من فقط دعای خیر کردم وچیزی نپرسیدم

حالا برادرزاده شاخه نبات دیروز بهم اس میداد که لجمو دربیاره ومیگف حالا دیگه شدی عروس پنجمی

برادرزاده شاخه نباتو بعضیا میشناسن همون دوست پسر انا

این برادرزاده هم قبلا بامن خوب نبود اما حالا بعداز مشخص شدن قضایا انگار خوب شده باشاخه نباتم خیلی رابطه شون عالیه 

یه کنجکاوی هست که دوس دارم ازش بپرسم که حالا چه فکری درمورد انا میکنه البته یه بار پرسیدم اما خب هنوز باورم نمیشه

فک میکنم درهمون حدی که پررو هست درهمون حدهم خیلی ببخشید بچه ست

امروزم اس داده میگه نمیدونی چیا پشت سرت میگن هرچقدرم اینو تکرار کرد من نگفتم بگو چی گفتن

شما هم وقتی یه جاری جدید میاد حسودیتون میشه من نمیدونم حسم چجوریه ندیده نمیشه قضاوت کرد اما خب برادرشوهرم خیلی ماهه

اگه مثل هم نباشنو دوس ندارم

من ازینکه یکی دیگه به من ترجیح داده بشه خوشم نمیاد 

البته با خودم کنار میام

من خیلی کم حرفم من فقط باکسایی میجوشم که خیلییی مشتاق بودن من باشن اصلا دلم نمیخواد خودمو به کسی تحمیل کنم و وسواس دارم سرش

واسه اینه به هیچ جا رفتو امد ندارم و سعی میکنم رفتو امدها دیر به دیر باشه تا برای طرف کسل کننده نباشم

همیشه به شاخه نبات میگم تمام مهرمحبتتو وقتی کرمانشاهیم خرج کن  اونجا هوامو داشته باش

اینجا شهر منه ادماشو میشناسم درمورد ادما به شاخه نبات دلگرمی میدم ازارتباط با بعضیا بهش هشدارمیدم سعی میکنم فک نکنه غریبه

اونجا من حس غریبگی دارم  

وقتی بهش میگم من اونجا فقط خدارودارم خدا بامنه  ناراحت میشه میگه تو نمیدونی من چقدر دوست دارم اگه میدونستی اینجوری نمیگفتی 

منم بغض میکنم میگم پس هوامو خیلی زیاد داشته باش

بخدا اونجا خیلی زود دلم میگیره

تو اون شلوغی دلم میگیره

این همه ادم دوروبرمنن اما بدجور تنهام شاخه نبات متوجه نمیشه منظورمو

وقتی نزدیک به رفتنمونه استرس دارم بخاطر شاخه نبات ومادرشوهرکاری میکنم زودتر از موعد بریم اما خدامیدونه دلم چه خبره

حالا میگم من 15 روز قبل عروسی برم این همه مدت کلافه میشم خیلی بده

البته نزدیک بودن خاله پری هم بی علت نیست وبا روح وروان من بازی میکنه

پریروز با مامانم دعوام شد اندازه یه دنیا دلم گرفت اومدم تو اتاق وزدم زیر گریه یه مدت هست خیلی بد گریه میکنم مثه بچه ها و باصدای بلند 

مثه قبلا ها اروم گریه نمیکنم و دهنم بازه واصلا تصوری ندارم که چه شکلی میشم و باداد گریه میکنم اخی الان یادم میاد دلم براخودم کباب میشه

کلی دعام کنید خیلی نیازدارم





نظرات 4 + ارسال نظر
آنا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 20:40 http://aamiin.blogsky.com/

جاری داشتن خوبه یا بد؟

چه سوال سختی
انشالله وقتی برگشتم بیام بگم وای انا نمیدونی چقد جاری داشتن خوبه
یه عالمه نوشتم اما پاک کردم گفتم حتما میدونی

خانم توت فرنگی یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 09:30 http://pasazvesal.blogsky.com

الان باید مثل خودت بگم
اعصاب نداریا
نزدیک عروسیته یعنی؟ اگه اینطوریه که این حس و حال طبیعیه جیگر طلا

بله
اره نزدیکه.چه طبیعیه غیرعادی ی

دخترک شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 23:52

فکر کنم از طریق خط همراه بشه به اینترنت وصل شد و با بلوتوث لپتاپ و گوشی رو به هم اتصال داد و استفاده کرد من قبلن ترها انجام دادهبودم البته گوشیا قدیم اندروید نبود نمیدونم الانم میشه یا نه.

ممنونم امتحان میکنم

خانم آبی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 09:12 http://mrsblue.blogsky.com

یادم باشه منم به شوهرم بگم.. واقعا توی شهرش هوای منو داشته باشه برام مهمتره تا اینجا.. خیلی قشنگ حست رو نوشتی جیگر طلا!

عزیزم ممنون که ادرستو گذاشتی
پس شماهم مثه مایید
من قبل رفتن استرس میگیرتم یکی ندونه میگه این ادم قوم شوهرش چقدر بدن که اینجوری شده اما اصلا اینجوری نیست ومن اینجوریم دیگه
حالاهم هرروز به صورت های مختلف این نگرانیو به همسرم میگم واونم خیالمو راحت میکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.